حالا گیرم که آدم ها کاغذی شده اند
با رویاهای کاغذی
گیرم که یخبندان است و
همه ی پنجره ها بسته
که پرنده به قفس خو گرفته
و حالا هیچ کس نیست
تو که هستی.
دستهایت را برای چیدن سیبی
که تا امتداد چشم هایت
پایین آمده است
درار نمی کنی؟!
همین معجزه برای تو کافی است...
نفست را به باد بسپار
تا عطر خوشه لبانت را
در هوایه ابریه عشقم
به ساحله دلم برساند
تا باز دوباره مزه ی عشقی سوزان را
در کنار این ساحله بی پایان
و دریایه خروشان
بر خاطرم داغ زند...
خواهر کوچکم از من پرسید
من به او خندیدم
کمی آزرده و حیرت زده گفت
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم
گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه
پنج وارونه به مینو میداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم
بعدها وقتی غم
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
- پنج وارونه چه معنا دارد...