روزگار غریبی بود، جنگلی بود که درخت نداشت،
شکارچی بود که تفنگ نداشت، تفنگش فشنگ نداشت، با تفنگی که فشنگ نداشت، می زنه به آهویی که سرنداشت و میندازدش تو کیسه ای که ته نداشت. اگر چه این شعر سر و ته نداشت ولی ارزش سر کار گذاشتنو داشت.
لیست کل یادداشت های وبلاگ?